![]() |
جواب سوال دوم در قسمت دوم جواب شماره 8 است
پاسخ:
برای پاسخگویی به این سوالات ابتدا تک تک آنها را در پنج شماره به نحو اجمال جواب داده در انتها سوالات دیگری را هم به نیابت از حضرت عالی طرح و جواب می دهیم که امید است مطالعه ی پاسخهای کلّ این مجموعه سوالات فضای فکری خاصّی را برای شما عزیز بزرگوار باز نماید. البته مطالب ممکن است کمی دشوارنما باشند که مطالعه ی چندباره ی آنها باعث روان شدن مطلب خواهد.
1. اگر مقصود از اینکه « چرا انسان ناخواسته به دنيا مي آيد؟ » این است که « چرا انسان از عالم ملکوت به عالم مادّه می آید؟ » جواب آن را موکول می کنیم به ادامه ی بحث. امّا اگر مقصود این است که « چرا انسان ناخواسته به وجود می آید؟» جواب این است که: انسان قبل از پیدایش و وجود یافتن کجا بود که خواسته ای هم داشته باشد؟!! او زمانی دارای خواسته شد که وجود یافت.
2. امّا اینکه « چرا باید ناخواسته بمیرد؟ »
اوّل باید دیدن مردن یعنی چه؟ مردن یعنی از مرتبه ای از وجود به مرتبه ی دیگر آن منتقل شدن. و این یعنی حرکت و صیرورت. بر این اساس ، انسان و دیگر موجودات عالم مادّه دائماً در حال مردن هستند. به قول جناب مولوی:
« از جمادی مردم و نامی شدم. ـــــــــ وز نما مردم ز حیوان سر زدم.
مردم از حیوانی و آدم شدم . ــــ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم.
بار دیگر من بمیرم از بشر. ــــــــــــــــــــ تا بر آرم چون ملائک بال و پر.
از ملک هم بایدم پرّان شوم. ــــــــــــــــ آنچه اندر وهم ناید آن شوم.
از ملک هم بایدم جستن ز جو ـــــــــــــــــــ کلّ شیٍ هالک الّا وجهه.»
آری این ذات موجود مادّی است که دائماً در حال مردن است. چون طبق اصل حرکت جوهری که در حکمت متعالیه اثبات شده ذات و جوهر موجود مادّی عین حرکت و سیلان است. جوهر موجود مادّی شیء در حال سیلان و حرکت نیست بلکه خودش عین سیلان است . لذا موجود مادّی بدون حرکت جوهری معنی ندارد. موجود مادّی بدون حرکت و سیلان تعبیری است مثل مثلث چهارضلعی. لذا انسان و دیگر موجودات عالم مادّه نمی میرند بلکه خود عین مردن هستند. لذا خداوند متعال فرمود: « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ . ــــــــ تو ميرا هستى و آنان هم ميرا هستند.» (الزمر:30 ، با ترجمه بیان السعاده ) که در اکثر ترجمه ها آن را به غلط معنی کرده اند: « تو خواهی مرد و آنان نیز خواهند مرد. »
و البته این مردن ناخواسته نیست بلکه همه با کمال میل در حال مردن هستند. چون حرکت و میرایی یعنی خروج از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل به صورت پیوسته. و لازمه ی این امر این است که شیء مادّی دائماً از نقص به سوی کمال در سیر باشد. و هر کمالی نسبت به حالت نقص خیر است. و اختیار به معنی دقیق و فلسفی آن یعنی طلب و انتخاب خیر. پس حرکت و میرایی یعنی طلب خیر.
3. امّا جواب این سوال که: « آيا انسان نمي تواند اعتراض كند كه چرا من به وجود آمدم؟»
به ظاهر چرا نمی تواند ، کما اینکه حضرت عالی اعتراض کرده اید. و البته چه فایده ای دارد که کسی اعتراض کند؟! ولی هیچ موجودی حقیقتاً چنین اعتراضی ندارد. چون اوّلاً اگر اعتراض نمود اعتراض او هم مخلوق خداست. ثانیاً هیچ موجودی عدم را بر وجود ترجیح نمی دهد. شاهد این مطلب آنکه حضرت عالی با ارسال این سوال وجود را بر عدم ترجیح داده اید. جهل عدم علم است و علم امر وجودی است. پس جناب عالی با ارسال این سوال طلب اشتداد وجود کرده اید. اگر کسی بگوید من می خواهم عدم شوم ، باز وجود را ترجیح داده است. چون همین که می گوید : من می خواهم ، یعنی طلب وجود. چرا که خواستن و اراده کردن هم امر وجودی است. اگر او حقیقتاً طلب عدم دارد پس چرا می خواهد؟!!!!
4. امّا اینکه « چرا بايد به مراتب الهي برسد؟»
جواب این سوال در ضمن مباحث آینده معلوم خواهد شد. ان شاء الله.
5. امّا اینکه « چرا انسان ناخواسته از عالم ملکوت به عالم مادّه می آید؟ »
1لف) در سوال چنین فرض شده که انسان قبل از خلقت دنیایی ، وجودی داشته است ؛ و خداوند متعال بدون پرسش از او ، وی را وارد دنیا نموده است. در حالی که چنین فرضی از اساس دچار مشکل است. این انگاره که منِ انسان « مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک ـــــ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. » به معنای عامّه فهم آن مطلبی است غیر برهانی که هیچ دلیل عقلی آن را پشتیبانی نمی کند. و اگر از ظواهر شرعی نیز مدارکی برای آن اقامه شده ، مثل آیه ی میثاق ، همه مبتنی بر تفسیر سطحی این گونه متون دینی است.
از دیدگاه فلسفه ی صدرایی نفس جزئیِ اشخاص انسانی نه قبل از بدن ، بلکه همراه با بدن دنیایی آنها خلق می شود. و اساساً روح (نفس) بدون بدن معنی ندارد. لذا بعد از مرگ نیز روح بدون بدن نبوده دارای بدن برزخی خواهد بود. امّا اینکه در برخی روایات از خلقت روح قبل از بدن سخن گفته شده ، در برخی موارد مراد روح کلّی است که غیر از روح افراد انسانی است ؛ در مواردی نیز ، که مراد روح جزئی افراد است ، منظور تقدّم رتبی است نه تقدّم زمانی. یعنی روح با اینکه از حیث زمانی همراه با بدن خلق می شود ، ولی از آنجا که از بدو خلقت موجودی غیر مادّی است رتبه ی وجودی (شدّت وجودی ) آن بالاتر از رتبه ی وجودی بدن است. لذا گفته می شود روح در خلقت ، تقدّم وجودی بر بدن دارد. در علوم عقلی هشت قسم تقدّم و تأخّر وجود دارد که تقدّم و تأخّر زمانی یکی از آنهاست. لذا هر جا سخن از تقدّم چیزی بر چیزی بود همواره نمی توان آن را به معنی تقدّم زمانی گرفت.
با این بیان اجمالی روشن می شود که انسان قبل از خلقت دنیایی ، وجود منهاز و فردی نداشته است که خداوند متعال بخواهد از او پرسشی بکند. وجود یافتن انسان همان است و در دنیا بودن او همان. لذا « وارد دنیا شدن انسان» نه از نظر براهین فلسفی توجیه پذیر است نه از متون دینی چنین چیزی به صراحت استفاده می شود. بلی هم در فلسفه و هم در متون دینی بیان شده که همه ی موجودات و از جمله انسان ، قبل از این عالم در عالم بالاتری (عالم ملکوت و عالم جبروت) حضور داشته اند ؛ امّا مقصود از این تعابیر این نیست که آن موجودات به وجود فردی خود در عوالم ملکوت و جبروت حضور داشته اند. بلکه منظور این است که حقیقت و کمال وجودی آنها در ضمنِ وجود علّت ملکوتی یا جبروتی شان وجود داشته است. این تعبیر مثل این است که گفته شود: صور خیالی انسان قبل از پدیدار شدنشان در قوّه ی خیال آدمی حضور داشتند. چون اگر کمال این صور در قوّه ی خیال نبود نمی توانست آنها را پدیدار سازد. رابطه ی مخلوقات نسبت به اراده ی خداوند متعال تقریباً مثل رابطه ی صور خیالی انسان نسبت به اراده ی اوست. یعنی همانگونه که به محض اراده نمودن انسان ، صور خیالی پدیدار می شوند ، و حقیقتی جز ظهور اراده ندارند ، مخلوقات نیز چیزی جز ظهور اراده ی خدا نیستند. « إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون. ــــــــــ امر او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مىگويد: «موجود شو! » آن نيز بىدرنگ موجود مىشود(يس:82)
ب) خدا انسان را موجودی بالقوّه آفریده که به صورت خام و ساخته نشده ، چه بسا از حیوانات نیز پایین تر است. اگر خدا در این حال انسان رها می ساخت باز ظلم در حقّ او بود ؛ امّا خدا وی را به حال خود رها نساخته بلکه راه بالفعل شدن و برتر از ملائک شدن را هم به او نشان داده و از او خواسته است که خودش با دست خودش وجود خود را بسازد. و این بزرگداشتی است در حقّ انسان که شامل حال ملائک هم نشده است. خدا کمال وجودی انسان را به خود او سپرده است تا خودش هر گونه که خود دوست دارد خود را بسازد. و البته خدا بهترین و بدّترین صورت ممکن برای بشر را هم به او نمایانده تا نگوید که من نمی دانستم چگونه باید خود را بسازم.
پس خدا نه تنها انسان را به اجبار وارد دنیا نکرده بلکه حتّی کمالات وجودی او را هم بدون خواست خودش خلق نمی کند. خدا انسان را فقط ایجاد نمود ؛ و چون می خواست همه ی وجود انسان به دست خودش ساخته شود ، او را در پایین ترین مرتبه ی ممکن برای وجود انسانی آفرید که عبارت است از وجود ذرّی انسان . « و [ به یاد آر ] هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذريّه ی آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند:«چرا، گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم ؛ يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بودهاند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطلانديشان انجام دادهاند هلاك مىكنى؟ » (اعراف: 172 ، 173)
انسان در این مرحله از وجودِ خود ، حتّی از نطفه نیز کمتر است. چون نطفه از آمیزش تخمک مادر و اسپرم پدر پدید می آید و مراحل علقه شدن و مضغه شدن و جنین شدن را در پیش می گیرد ؛ در حالی که انسان در این مرحله تنها ذرّه ای است در صلب حضرت آدم(ع) که نسل به نسل منتقل می شود تا به صلب پدر خویش برسد و در موعد مقرّرِ ، به رحم مادر منتقل شده سیر انسان بالفعل شدن را پیش بگیرد. خداوند متعال می فرماید: « مگر نه اين است كه مدت زمانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟ همانا ما انسان را از نطفهاى آميخته آفريديم ، كه او را خواهيم آزمود ، پس وى را شنوا و بينا گردانيديم. ما راه را به او نشان داديم، یا شاکر باشد یا کفران کننده . » ( الانسان (الدهر) : 1 ـ 3) طبق این دو آیه ی شریفه ، انسان قبل از نطفگی مرحله ای داشته که در آن مرحله شیء قابل ذکری نبوده است ؛ امّا با این احوال در آن مرحله نیز مختار بوده است لذا خدا انسان را در آن مرحله بر خودش گواه می گیرد و از او پیمان می ستاند که جز او را به خدایی نگیرد. و انسان با اختیار خود این پیمان را می پذیرد. و هیچ انسانی بدون پذیرفتن این پیمان از مرحله ی ذرّی گذر نمی کند و به مرحله ی نطفگی و جنینی نمی رسد و از مادر زاده نمی شود. و اثر این پذیرش طبق روایات معصومین (ع) همان فطرت خداشناسی است . همچنین از آیات سوره انسان (دهر) استفاده می شود که حتّی نطفه نیز مورد امتحان الهی قرار می گیرد. بنا بر این ، انسان از پایین ترین رتبه ی وجودی خود مختار بوده راه خود را به هدایت الهی خود انتخاب می کند.
آیا امتیاز از این بالاتر که خداوند متعال تمام وجود انسان را از بدو خلقتش تا آخرین لحظه ی عمر به دست خود او سپرده و به خواست خود او کمالات وجودی را به او اعطا می کند. بنا بر این ، اگر کسی از مرحله ی ذرّی به حدّ نطفگی رسیده به این علّت بوده که در ذات خود تقاضای این رتبه را داشته لذا حکیم فیّاض نیز فیض را از او دریغ نکرده است ؛ و اگر کسی از مرحله ی نطفگی گذشته از مادر زاده شده به این علّت است که در ذات خود تقاضای تولّد داشته است ؛ یعنی تولّد را خیر خود یافته و به طلب ذاتی آن را طلب کرده است ؛ لذا حکیم فیّاض به او اعطاء فیض نموده است. و تا در عالم مادّه است اگر تقاضای کمالی وجود در انسان نباشد خدا آن کمال را به او نمی دهد. چه در حیطه ی فعل ارادی به اختیار فعلی و چه در حوزه غیر ارادی به اختیار ذاتی. چه اراده مستلزم اختیار است ولی اختیار مستلزم اراده نیست. اراده بی اختیار معنی ندارد ولی اختیار بی اراده ممکن است. ــــ سخن در این وادی فراوان ولی محتاج مقدّمات فلسفی بسیاری است که ذکر آنها فراتر از حدّ چنین نامه ای است. لذا به همین مقدار بسنده می شود. ــــ
طرح سوالات جدید.
1. خدا چرا مي آفريند ؟
2. خدا چرا اين گونه آفريده است ؟
3. خدا چرا انسان را آفرید؟
4. چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟
5. چرا خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر یا علی (ع) نیافرید؟
6. چرا خدا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید؟
7. چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟
8. رابطه ی علم پیشین خدا و اختیار انسان چگونه است؟ آیا لازمه ی علم پیشین خدا به اعمال و عاقبت انسان جبر نیست؟
9. خدا که می دانست عدّه ای به اختیار خود جهنّمی می شوند چرا آنها را آفرید؟
1. خدا چرا مي آفريند ؟
خدا یعنی واجب الوجود ة؛ و واجب الوجود یعنی وجود محض ، یعنی کمال محض ، یعنی موجودی که نقص در او راه ندارد. و یکی از این کمالات خالقیّت است . پس خدا خلق مي کند چون خالقيت کمال اوست. فرض خدایی که خالق نيست ، فرض خدایی است که فاقد یکی از کمالات وجودي است. و خدایی که فاقد يکي از کمالات وجودی باشد ، ناقص بوده کمال محض و واجب الوجود نیست. بنا بر این ، فرض خدایی که خالق نیست فرض موجودی است غیر از خدا. به عبارت دیگر ، فرض وجود خدای غیر خالق مثل فرض وجود ثروتمند بی پول یا به قول معروف مثل کوسه ریش پهن است.
2. اما چرا خدا چنين آفريد و جور ديگر نيافريد؟
حكما معتقدند كه نظام موجود ،نظام احسن است . يعني عالمي بهتر از اين عالم ممكن نيست خلق شود . چون خدا كمال محض است ، و كمال محض بودن اقتضاء مي كند كه كاملترين موجود ممكن را بيافريند . اگر گفته شود كه عالمي بهتر از اين عالم (عالم مادّه +عالم برزخ + عالم آخرت ) امكان داشت و خدا آن را نيافريد معنايش اين است كه خدا بالقوه آفريننده ی عالمي بهتر از عالم فعلي است ؛ يعني در وجود خدا استعداد اينكه عالمي كاملتر و بهتر از عالم فعلی را بيافريند موجود است ؛ و اين امر عقلاً محال است ؛ چون استعداد داشتن و بالقوّه بودن از مختصّات موجود مادّي است و خدا منزّه از مادّه می باشد.
ما عالم را تكه تكه مي بينيم و خيال مي كنيم كه داراي نقص است ؛ در حالي كه كلّ عالم ، يك وجود به هم پيوسته و يكپارچه است . اگر همه ی اجزاء عالم در كنار هم ديده شوند آنگاه معلوم مي شود كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست ؛ به طوري كه اگر يك ذرّه از اجزاء عالم از جاي خود برداشته شود (عدم گردد) عالم به هم مي ریزد . به قول شاعر حکیم:
اگر يك ذرّه را برگيري از جای ــــ همه عالم فرو ريزد سراپاي
با اين نگاه هيچ موجودي به خودي خود ناقص نيست. مثلا يك كرم خاكي در وجود خود كامل و وجود آن براي بقاي كل عالم لازم است .نقص و كمال موجودات در مقام مقايسه است كه مطرح مي شود مثلا گفته مي شود انسان موجودي كاملتر از ميمون و ميمون كاملتر از اسب و اسب كاملتر از كرم خاكي و كرم خاكي كاملتر از درخت است. در بين انسانها نيز اين مطلب صادق است مثلا چهارده معصوم (ع) از نظر وجودي كاملتر از انبياء سابقند ؛ و انبياء نيز بعضي برتر از برخي ديگرند « تلك الرّسل فضّلنا بعضهم علي بعض » (بقره /253) و انبياء(ع) برتر از افراد عادي هستند . بين افراد عادي نيز درجات وجودی مختلف است ؛ البته اين درجات بالقوه هستند لذا در ابتداي تولد اكثر افراد تقريبا در يك رتبه ی وجودي قرار دارند ؛ لكن استعداد تكامل در افراد ، متفاوت است و تكليف هر كسي به اندازه ی استعداد ذاتي اوست.
3. خدا چرا انسان را آفرید؟
اوّلاً خدا یک موجود بیش نیافریده است و آن عالم هستی است. گفته شد که جدا انگاری اجزاء عالم ناشی از محدود نگری ما انسانها است و الّا کلّ عالم خلقت یک پیکر واحد بیش نیست. و این مطلبی است که تنها اولوالالباب (صاحبان خرد ناب ) به حقیقت آن نائل می شوند. « الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ . ـــــــ همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته ، و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند؛ و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ (و مىگويند:) بار الها! تو این را بيهوده نيافريدهاى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار. » (آلعمران:191) اینها زمانی که شروع به تفکّر می کنند با کثرتها ( السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) مواجه می شوند ولی آنگاه که به عمق حقیقت رسیدند می یابند که کلّ عالم ، یک پیکر بیش نیست لذا هیچگاه نمی گویند:« رَبَّنا ما خَلَقْتَ هولاء باطِلاً ــــ بار الها! تو اینها را بيهوده نيافريدهاى.» بلکه می گویند: « رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً ـــــ بار الها! تو این را بيهوده نيافريدهاى. »
بنا بر این ، انسان موجودی غیر از عالم نیست که خلقت او علّتی جداگانه بخواهد بلکه او نیز جزئی از این پیکر واحد است. لکن نسبت او به کلّ عالم مثل نسبت مغز است به بدن و بلکه بالاتر مثل نسبت روح است به بدن.
ثانیاً گفته شد که خدا به خاطر کمال محض بودن است که می آفریند. و کمالات خدا همانهاست که اسماء و صفات الهی گفته می شوند. و یکی از این اسماء مقدّسه ، اسم شریف « الموجود » است. لذا در ادعیّه داریم : « ... يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا فَرْدُ يَا صَمَدُ يَا حَيُّ يَا مَوْجُود ... » (بحارالأنوار ،ج83 ،ص314 ) و نیز آمده است « ... يَا حَمِيدُ يَا مَجِيدُ يَا مَعْبُودُ يَا مَوْجُودُ ... » (بحارالأنوار ، ج 88 ،ص51 ) از اینرو حکما و عرفا گفته اند کلّ پیکر واحد هستی ظهور اسم الموجود است ؛ و همانطور که همه ی کمالات وجودی مثل علم ، قدرت ، حیات ، خالقیّت و ... مستتر در وجود و در ضمن آن هستند ، اجزاء عالم خلقت نیز مظاهر این اسمهای حضرت حق تعالی می باشند. و در این میان انسان مظهر کاملترین اسم خدا یعنی اسم جامع الله است لذا او خلیفةالله یعنی مظهر اسم الله خوانده شد که تمامی اسماء در او جمع شده اند.« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ـــــــ و همه ی اسماء را به آدم تعلیم داد جمیعاً » (البقرة:31) . پس اگر انسان خلق نمی شد اسم الله ظهوری نداشت ؛ و محال است که اسماء و کمالات خدا بی مظهر بمانند چرا که یکی از اسماء او « الظاهر » است که به حکم این اسم ، تمام اسماء او مظهر می طلبند. پس خدا انسان را آفرید چون الله است ؛ چون اسمی دارد که جامع جمیع اسماء می باشد و انسان ظهور این اسم جامع است.
4. چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟
اگر بنا بود كه خدا تک تک موجودات را در يك سطح وجودی بيافريند در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها بايد يك موجود مي آفريد و آن يك موجود ، وجود پيامبر اكرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عاليترين حدّ وجودي باشند پس بايد همه ازهر جهت عين پيامبر (ص) مي بودند و لازمه ی اين امر آن است كه همه ی موجودات بر هم منطبق شده و يك وجود شوند.
البته گفته شد که از نگاه عرفاني و فلسفي خدا واقعا يك وجود آفريده است و آن ، وجودِ كلّ عالم است . چون از ديد عرفاني و فلسفی ، كلّ عالم ، مثل يك انسان است و موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند. بر این اساس نیز گفته می شود نبود يكي از موجودات در زمان و مكان مشخّص خودش به معني نقص كلّ عالم است ؛ تک تک ما انسانها نيز از اجزاء اين پيكره ی عظيم عالم هستيم ؛ لذا وجود ما هم براي عالم ضروري است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم متفاوت با موجود دیگر است . برخی روح و جان عالمند ، برخی قلب عالمند ، برخی دیگر دست و پای عالمند و برخی نیز مو و ناخن عالمند .از دید عرفان و حکمت متعالیه انسان کامل ، روح و جان عالم است و فرشتگان قوای وجودی او هستند که عالم هستی را اداره می کنند و مدبرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل. بنا بر این ، این سوال که خدا چرا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده؟ مثل این است که پرسیده شود: چرا خدا تمام اعضاء بدن را مغز نکرد؟ یا چرا خدا تمام اعضاء بدن را روح نیافرید؟ روشن است که اگر خدا چنین می کرد دیگر انسانی در کار نبود. در آن صورت انسان تنها یک مغز دارای روح یا فقط صرف روح بود.
5. چرا خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر یا علی (ع) نیافرید؟
جواب این سوال نیز از مطلب قبلی معلوم شد. اگر بنا بود خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر خاتم بیافریند ، در آن صورت یک انسان بیشتر خلق نمی شد که آن هم همان پیامبر (ص) چون وجود دو موجود در یک مرتبه ی وجودی ذاتاً محال است. لذا از دیدگاه حکمت متعالیه ( مکتب فلسفی ملاصدرا ) هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست بلکه همه ی موجودات در طول هم بوده هر یک مرتبه ای از هستی را اشغال نموده اند. به نحوی که اگر موجودی از جای خود برداشته شود دیگر خودش نخواهد بود. مثل اینکه بخواهیم عدد 2 را از رتبه ی وجودی خود برداشته به جای عدد 9 قرار دهیم. روشن است که چنین امری ذاتاً محال است. اگر عدد 2 جای عدد 9 را گرفت دیگر 2 نخواهد بود بلکه همان 9 خواهد بود.
پس همانطور که ممکن نیست همه ی اعداد 9 باشند و هر عددی باید جای خود باشد تا سلسله ی اعداد موجود شوند هر موجودی نیز باید در جای خود باشد تا سلسله ی موجودات عالم تحقّق یابند.
افزون بر این ، حکما و عرفا گفته اندهیچ موجودی قادر نیست حقیقتی فراتر از رتبه ی وجودی خویش را حقیقتاً ادراک نماید. لذا آنکه در رتبه ی پایین وجود آفریده شده محال است کمال وجودی رتبه ی برتر از خود را دریابد. و آنکه چیزی را درک نمی کند محال است بتواند آن را طلب نماید. این حقیقتی است که خود اهل بیت (ع) نیز به انحاء گوناگون بر آن صحّه گذاشته حقیقت وجودی خود را برتر از ادراک مردمان دانسته اند. بر این مبنا ، برای افراد عادی محال است مقام امیرالمومنین (ع) را ادراک و آن را طلب نمایند. پس آنچه ما از این وجود متعالی ادراک و آن را طلب می کنیم در حقیقت مرتبه ی حقیقی خودمان است که بالقوّه آن را دارا ولی بالفعل فاقد آن هستیم. و هم از این جهت است انسان کامل اسوه ی و غایت همگان است. چون او مرتبه ی عالی همگان را داراست و هر که به نهایت درجه ی وجود خود برسد به اندازه ی سعه ی وجودی خود با انسان کامل متّحد می شود. لذا فرمودند: « سلمانُ مِنّا اهل البیت»
6. چرا خدا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید؟
جواب اين است که خدا کسي را شقاوتمند نمي آفريند. موجودات از علم خدا ناشی می شوند ؛ یعنی موجودات قبل از اینکه وجود عینی پیدا کنند در علم خدا وجود علمی دارند ؛ و آنچه در علم خداست کمال موجودات است يا به عبارت ديگر آنچه در علم خداست وجود کامل موجودات است. اين وجود از مرتبه ی علم خدا نازل مي شود به عالم جبروت و از عالم جبروت نازل مي شود به عالم ملکوت و از آنجا نازل مي شود به عالم دنيا. خداوند متعال مي فرمايد: « وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ـــــــــ و هيچ چيزي نيست مگر اينکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمي کنيم مگر به اندازه ی معلوم و معيّن» (حجر:21). و در مورد انسان فرمود: « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ . ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ ـــــــــ ما انسان را به طور حتم در بهترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پست ترين پستي بازگردانيم.»(تين: 4و5) . انسان در عالم بالا کامل و بي عيب است و همه بر فطرت توحيد و با سعادت عامّ و اوّليّه آفريده شده اند ، و به دنيا که پست ترين مرتبه ی وجود است تنزّل نموده اند. لذا انسان در دنيا در ضعيف ترين مرتبه ی وجودي خود قرار دارد. از اين روست که خداوند متعال فرمود: « وخُلِقَ الانسانُ ضعیفاً ـــــــ و انسان ، ضعيف خلق شده است » (نساء:28) . يعني خلقت دنيايي او ضعيف ترين مرتبه ی وجودي اوست. انسان بايد از اين مرتبه حرکت خود را شروع کند و دوباره به اَعلی علّيّين بازگردد و مراتب وجودي خود را تحصيل کند و اين بازگشت ، اختياري است. خدا تمام امکانات بازگشت را فراهم کرده است ؛ به عبارتي تمام اجزاء علّت تامّه ی سعادت را در اختيار انسان گذاشته است. در باطن او فطرت را نهاده است و به او خير و شر را تعليم داده و فرموده است: « قسم به نفس و آنکه آن را درست کرد سپس بدیها و تقوايش را به او الهام کرد که هر کس آن را پاک گردانيد قطعاً رستگار شد و هر که آن را دفن کرد، قطعاً بازنده شد.»(شمس: 7 ــ 10( افزون بر اينها انبياء و کتب آسماني را ارسال کرده است که اوّلی نمونه ی انسان کامل و دومی نقشه ی وجود انسان کامل و نقشه ی مسير بازگشت به خداست . و آخرين جزء علت تامّه ی سعادت ، اختيار خود انسان است يعني اختيار خود انسان جزئي از علّت سعادت اوست که اگر آن را به کار بست به کمال خود مي رسد و الّا نمي رسد. خدا خواسته که انسانها با اختيار خود راه بازگشت را طي کنند، اگر بازگشتند که به کمال خود مي رسند و الّا نمي رسند و در مرتبه ی دنيايي خود مي مانند و با همين مرتبه ی وجودي به عالم برزخ وارد مي شوند و آنجا خود را نسبت به آنچه بايد مي شدند، ناقص مي يابند و جهنّم چيزي نيست جز ظهور ملکوتی همین نقصها و عدم ها. کما اينکه گناه چيزي نيست جز نقص و عدم. گناه ظهور نقصهاي وجودی شخص است مثلا کسي که غيبت مي کند نوعی نقص وجودي در او هست که به صورت غیبت ظاهر می شود ؛ همان طور که نابينایی نوعی نقص است وراه رفتن با عصا ظهور این نقص است . عصا برداشتن خودش يک امر وجودي است ولي ناشی از یک امر عدمی است و از يک امر عدمي حکايت مي کند. غيبت هم ظاهرش حرف زدن است که يک امر وجودي است ولي این نوع حرف زدن ناشی از نوعی نقص وجودی است و ا ز نوعي عدم در وجود شخص حکايت مي کند. لذا اميرالمؤمنين(ع) فرموند: « غيبت نهايت درجه ی تلاش شخص عاجز و ناتوان است »(نهج البلاغه، حکمت 461) يعني كسي غيبت مي کند که فاقد قدرت روحي است.
پس انسان موجودی است که هم می تواند رشد کند و به حقیقت کامل خود دست یابد هم می تواند به اختیار خود رشد نکرده ، در همین حدّ دنیایی خود بماند ؛ و خدا به هر دو طرف این قضيه علم دارد يعني مي داند که اگر اين شخص حقّ را اختيار کند سعادتمند مي شود و اگر باطل را اختيار کند، شقاوتمند مي شود و همين علم خداست که در عالم ماده به صورت دو راهي حقّ و باطل ظهور کرده است. خدا مي داند که هر کسي با اختيار خود كدام راه را خواهد رفت لذا علم خدا باعث جبر نمي شود.چون علم خدا نیست که شخص را به مسیر حق یا باطل می برد بلکه اختیار خود اوست که او را به آن مسیر می راند . اینکه گفته شود « خدا مي داند که هر کسی چه راهي را طي خواهد كرد » فرق زیادی دارد با اینکه گفته شود « خدا می داند که هر کسی با اختیار خود چه راهی را طی خواهد کرد » اولی سخن باطلی است ولی دومی سخن حقّی است .چون لازمه اولی جبر و لازمه دومی اختیار است . ــ این مطلب در آخر به تفصیل خواهد آمد. ــ
7. چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟
اگر خدا انسان را به این گونه می آفرید ، انسان اشرف مخلوقات نمی شد خدا قبلا چنین موجودی را آفریده است و آن فرشته ها هستند . انسان از آن جهت اشرف مخلوقات است که کمالات تمام موجودات را داراست . مثل سنگ جسم است ، مثل گیاه رشد و نمو دارد ، مثل حیوان حرکت ارادی و احساس و غریزه دارد ، و مثل فرشته عقل و علم و تسبیح وتقدیس دارد و بالاتر از آن نیز مقامی دارد که مختص انسان است و آن مظهریت برای جمیع اسماء الله است. فرشتگان ، تنها فرشته اند ولی انسان همه چیز است ؛ واین خصوصیت را از آن جهت دارد که در بالاترین مرتبه ی وجود خلق شده و به پایین ترین مرتبه تنزل کرده است و با اختیار باید به آن مرتبه بالای خود بازگردد ؛ وبازگشت او به آن مرتبه حتمی است لکن اگر با اختیار بازنگشت و با وجودی ناقص راهی عالم بالا شد دربرزخ و آخرت ، در جهنم وجودش که همان نقصهای اوست خواهد سوخت چون طلب کمال در او هست ولی خود کمال در او نیست . چنین کسی باید در نقص خود بسوزد تا به وجود خود که در دنیا از آن غافل بود بازگردد و وجود خود را باز یابد و در عمق خویش تجسس کند تا فطرت خدایی را که در دنیا در وجودش دفن کرده است بیابد ؛ چون فطرت هیچگاه نابود نمی شود بلکه در وجود انسان دفن می شود . آنگاه که چنین شخصی فطرت خود را یافت متوجه حقیقت انسان کامل می شود چون انسان کامل ، فطرت بالفعل و حقیقت قرآن و دین است ؛ در این حالت چنین شخصی مورد شفاعت انسان کامل قرار می گیرد و از جهنم خویش رها و به اصل خود که عند الله است باز می گردد.
8. علم و خالقیّت مطلق خدا و اختیار انسان.
یکی از مسلّمات اعتقادات مسلمین این است که خداوند علیم و قدیر ، عالم و خالق مطلق بوده قبل از ایجاد اشیاء ، به آنها علم داشته و همه ی امور را او آفریده است. و موجودات همانگونه آفریده شده اند که در علم پیشین خدا حضور داشته اند. « ... عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون. ـــــــــ عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود كه علم به آن تعلق گيرد و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده ای نبود و پروردگارى داشت در زمانى كه هيچ پروريده ای نبود كه قابل تربيت باشد و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت كننده ای نبود كه عبادت كند و پروردگار ما را چنين وصف بايد نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصفكنندگان او را وصف مي كنند.»(التوحيد للصدوق ،ص 57)
طبق این اعتقاد اگر حقیقت علمی همه ی موجودات ، قبل از خلقتشان ، در علم خدا حضور داشته و هیچ کس جز خدا خالق آنها نیست ، و همه ی موجودات مخلوق او هستند ، پس هر موجودی همانگونه خواهد بود که در علم خدا بوده و خدا آن را به آن گونه آفریده است.
حال سوال این است که تکلیف افعال ارادی انسان در این میانه چه می شود؟ آیا افعال ارادی انسان نیز قبل از خلقت انسان در علم خدا حضور داشته؟ و آیا خالق افعال ارادی انسان نیز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود که خدا عالم به این افعال نبوده و خالق آنها نیست و انسان خود پدید آورنده ی افعال ارادی خود است ، لازم می آید که خدا ، عالم و خالق مطلق نباشد و انسان نیز در این میان یک نیمچه خالق باشد. و اگر گفته شود که خالق افعال ارادی انسان نیز خداست و افعال انسان همانگونه آفریده شده اند که در علم پیشین خدا بوده اند ، جبر لازم می آید.
این مسأله ، عدّه ای از مسلمین را بر آن داشت که به سمت اعتقاد به جبر کشیده شده مختار بودن انسان را منکر شوند. در تاریخ کلام از این عدّه با نام « مجبّره» یاد می شود. این اعتقاد ، بعدها توسّط ابوالحسن اشعری ــ موسس مذهب اشعری ــ چهره ای دیگر به خود گرفته با نام نظریّه ی « کسب » مشهور شد که در حقیقت چیزی جز همان جبر نبود. بر اساس این تفکّر ، علم و خالقیّت مطلق خدا حفظ ، ولی حکمت و عدل او زیر سوال می رود. چون طبق این مبنا ، وجود بهشت و جهنّم و تکلیف و ارسال انبیاء و کتب آسمانی و وعد و وعید حقّ تعالی ، همگی اموری لغو و بیهوده خواهند بود. و خداوند متعال به خاطر ارتکاب این امور لغو و بیهوده ، دیگر حکیم نخواهد بود. همینطور به خاطر به جهنّم بردن بدکارانی که هیچ اختیاری در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. اشاعره برای اینکه از این لازمه ی باطل نیز فرار کنند ، حسن و قبح عقلی را هم انکار کرده گفتند: عقل انسان به هیچ وجه قادر به درک خوب و بد نیست. حسن و قبح فقط و فقط شرعی است. یعنی اگر خدا امر به خوبی چیزی کند آن چیز خوب می شود و اگر از چیزی نهی نماید آن چیز قبیح خواهد بود. لذا حسن و قبح برای خدا معنا ندارد. این نظر نیز به بداهت عقلی باطل است چرا که حتّی منکرین خدا نیز با عقلشان ادراک می کنند که برخی امور مثل دزدی ، دروغگویی ، خیانت ، تجاوز به حریم دیگران ، کشتن دیگران و ... قبیح و در مقابل راستگویی ، وفاداری ، رعایت حقوق دیگران و احترام به جان و مال مردم خوب است. لذا در ملحدترین حکومتها نیز دزد و آدم کش را زندانی می کنند و قانون شکن را مجازات می کنند.
نظرات شما عزیزان:

